فرهنگی اجتماعی سیاسی

وبلاگی برای رسیدن به خود آگاهی ملی

فرهنگی اجتماعی سیاسی

وبلاگی برای رسیدن به خود آگاهی ملی

وظیفه فعالین دانشجویی در حرکت ملی آذربایجان

بسمه تعالی

وظیفه فعالین دانشجویی ایجاد تغییرات بنیادی در ساختار این جنبش است

حسین سلطانی

          

 اشاره:واژه جنبش دانشجویی از گفتمانهای سیاسی اجتماعی امروز جامعه ما می باشد. هرچند که این واژه تا حدی برای ماشناخته شده است ،لیکن تبیین هر چه بیش ترنقش وکارکرد آن می تواند مفید واقع شود . حرکت وفعالیت دانشجویان آذربایجانی در دانشگاههای سراسر کشور ،که در راستای تحقق مطالبات وخواسته های ملت آذربایجان انجام می شود وبه عنوان بخشی از حرکت ملی آذربایجان وشایدازمحوریترین بخش های آن می باشد،را نیزمی توان به عنوان جنبش دانشجویی حرکت ملی آذربایجان نامگذاری نمود. بدیهی است بررسی کارکرد این جنبش وتبیین رویکرد آن درآینده نقش بسزایی در آینده حرکت ملی آذربایجان خواهد داشت .

 1- ویژگیهای جنبش اجتماعی

جنبش را می توان میتوان اینطور بیان نمود:((تلاش گروهی برای رسیدن به اهداف مشترک و پیشبرد دلبستگی های مشترک از طریق اقدام جمعی و خارج از حوزه نهاد رسمی)). بطور کلی مشخصه های یک جنبش به شرح زیر است:

1-     جنبش های اجتماعی اصولا در شرایط تبعیض بوجود می آیند، اگر تبعیضی نباشد حرکتی بوقوع نمی پیوندد.

2- جامعه شناسان معتقدند که برای شکل گیری جنبش تنها تبعیض کافی نیست، بایستی شرایطی به وجود بیاید که بتواند این تبعیض را تفسیر نماید.                                                                                                                                                                                                                

3 - باید گروههایی وجود داشته باشند که بتوانند اهداف جنبش را پیگیری کنند

4 - باید امکان اعتراض وجود داشته باشد یعنی دولت راه اعتراض بدهد.

2-ویژگیهای جنبش دانشجویی

اگر جنبش دانشجویی را تحلیل کنیم، اولین نکته این است که چنین جنبشی، جنبش یکدست اجتماعی نیست، زیرا دانشجوها از اقشار مختلف بوده و عقاید متفاوتی دارند و رویکرد به زندگی و محیط اطرافشان مختلف میباشد و سازگاری آنها با یکدیگر به زمان نیاز دارد. بدلیل اینکه دوران دانشجویی گذراست و دانشجوها نمیتوانند تجربیات خود را به طور کامل به نسل بعدی دانشجویی منتقل کند بنابراین این جنبش مجبور است همواره از صفر شروع کند.

اما خوشبختانه فعالیتهای دانشجویان آذربایجانی طی یک دهه گذشته نشان می دهد اولا، این قشر رابط و واسطه بین مردم بوده و میباشند و با درگیر کردن آنها با حرکت ملی زمینه را برای تفهیم واقعیات جامعه فراهم ساخته اند. ثانیا، از طریق بسترهای موجود(انتشارات  نشریات دانشجویی و برگزاری مراسم های مختلف) آکاهی های عمومی مردم(آگاهی ادبی ملی) را بالا برده و آنان را با حقوق ملت خویش آشنا ساخته اند. ثالثا: با فشار بر نخبگان و مسئولین در راس قدرت، نقش نقش بسزایی را در اصلاح ذهنیتهای منفی آنان ایجاد نموده اند.

به علت تبعیض اعمالی از سوی حاکمیت در ابعاد فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی در مورد اقوام و ملل مختلف ایران عامل عمده در شکل گیری حرکت ملی آذربایجان و در کنار آن جنبش دانشجویی حرکت ملی بوده است(ویژگی1). بالا رفتن سطح آگاهی عمومی، موضوع حقوق بشر و مطرح شدن مباحثی چون دموکراسی، تا حدی موجبات طرح چنین مسائلی را در جامعه ما پدید آورد(ویژگی2).

در جوامع بسته و در حال توسعه، جنبش دانشجویی پویاترین و از تاثیرگذارترین عوامل تحولات اجتماعی سیاسی بوده است. بی شک حرکت ملی آذربایجان نیز بدلیل نبود تشکل و گروه های سازمان یافته ای از قاعده مستثنی نبوده است. بنابراین در شکل گیری و تکوین پروسه فعلی حرکت و پیگیری مطالبات، دانشجویان نقش محوری را در این زمینه ایفا نموده اند(ویژگی3). نهایتا اینکه امکانات دموتراتیک می تواند امکان اعتراض را برای مردم فراهم نماید(ویژگی4).

با توجه به تعاریفی که گفته شد حرکت دانشجویان آذربایجانی را می توان به عنوان جنبش تلقی کردکه عبارت جنبش دانشجویی حرکت ملی آذربایجان میتواند واژه جامعی برای آن باشد.

3-آسیبهای جنبش دانشجویی

 در ایران در این چند دهه نقش فعال و برجسته دانشجویان در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی ، هیچگاه جنبش دانشجویی مستقل از جنبش سیاسی نبوده است. و نمیتوان از جنبش دانشجویی به معنای واقعی کلمه سخن گفت. و متاسفانه جنبش دانشجویی تحت تاثیر احزاب و جریانهای سیاسی مختلف جامعه گردیده است. ولی خوشبختانه بر خلاف این جنبشها ، جنبش دانشجویی آذربایجان علیرغم جوانی، تا به حال تقریبا تحت تاثیر جریانات روشنفکری قرار نگرفته ، و به لحاظ فکری از استقلال کامل برخوردار بوده ونیز توانسته است در تئوریزه شدن حرکت نقش مهمی ایفا کند.

از آسیبهای بالقوه جنبش دانشجویی ، احتمال وابستگی انان به گروههای سیاسی و احزاب خارج از دانشگاه است. این وابستگی، استقلال این جنبش را از بین برده و دیگر کاربرد انتقادی ندارند. البته استقلال به معنای عدم همکاری و همفکری با جریانات دیگر سیاسی، اعلام خودمختاری و جمود فکری و حتی به معنای نگرفتن امکانات فعالیت از دولت نیز نیست، بلکه به معنای نقد همه جانبه و فراگیر است.

این روزها حرکت ملی آذربایجان و در بطن آن جنبش دانشجویی به عدم تکامل فکری-راهبردی و نیز رکود نظری متهم میشوند. بی شک جنبش دانشجویی بیش از هر جنبشی نیاز به تقویت بنیه های فکری خود دارد. رکود عملی و نظری جنبش دانشجویی بخشی از رکود فکری و عملی حرکت ملی آذربایجان بوده است و دانشجویان گرفتار رکود فکری و عملی حاکم بر حرکت شده اند، انشقاق درونی میان گروههای دانشگاهی، نیز از عوامل رکود فعالیت های دانشجویی بوده است.

پیشروان جنبش دانشجویی بایدخطوط قرمز را در میان رفتارهای افراطی و محافظه کارانه طیف های دانشگاهی تعیین کنند، و اگر این امر محقق نشود در جای خود به کاهش انگیزه های بیشتر مشارکت اقشار دانشجو در دانشگاه ها خواهد انجامید. بنظر می رسد تا موقعی که ساختار و فعالیت های جنبش دانشجویی ما به این شکل ادامه پیدا نماید، جنبشی محدود و ناقص خواهیم داشت. وظیفه فعالین دانشجویی ایجاد تغییرات بنیادی  در ساختار این جنبش است.

سیاست زدگی، می تواند از آفت های این جنبش محسوب شود و مهمترین پادتن این آفت همان کارکرد عقلانی است که رفتار های نامتجانس جنبش دانشجویی در مقابل گروه های سیاسی حتی مردم را به حداقل برساند.

4- چه باید کرد؟

در تبیین رویکرد این جنبش در آینده، با در نظر گرفتن نکاتی که مطرح شد، می توان گفت که پرداختن به مقوله های زیر کارایی جنبش را زیاد نموده و تاثیر گزاری جنبش را در حرکت ملی بیشتر خواهد نمود:

الف) هر گونه سست انگاری و تزریق رفتارهای منفعلانه به جنبش دانشجویی از سوی هر گروهی مردود است.

ب) سازماندهی جنبش در تمامی دانشگاه های سراسر کشور از طریق ایجاد تشکل های فراگیر، همفکری و هماهنگی با سایر گروه های حرکت ملی در بیرون از دانشگاه ها در راستای پیشبرد منظم و سریع اهداف حرکت ملی و جلوگیری از فعالیت های تکراری و کم بهره.

ج) لزوم توجه بیشتر به تئوریزه کردن حرکت، ارائه تعاریف و استراتژی هایی قابل انعطاف با شرایط جامعه و زمان، روحیات نسل جدید و در عین حال منطبق با منافع ملی. در اینصورت روش ها بازخورد اجتماعی مناسبی خواهد داشت. بنابراین، با اینکه دانشجویان بنا به اقتضای روحیات و شرایط آنان آرمانگرا و ایده آل گرا می باشد، لیکن تعدیل این تفکرات و واقع بینی شرایط بنا بر نیاز حرکت استمرار حرکتی توام موفقیت حداکثری را دوام خواهد بخشید.

د) نکته دیگر که نبایستی از آن غفلت ورزید این است که در بررسی وظیفه دانشجو در جامعه مدرن و صنعتی قرن 21، دستیابی به تکنولوژی برتر اهمیت ویژه ای دارد. زیرا نیروی انسانی قوی و کارامد از کلیدهای موفقیت در رقابت های بیین المللی میباشد. بدین سبب بایستی هم خود دانشجویان فعال در حرکت اهتمام زیادی به کسب دانش و تکنولوژی روز داشته باشند، و هماینکه به پرورش، تشویق و جذب نیروهای متخصص به حرکت ملی اولویت ویژه ای قائل شوند. چنین امری با طرح همزمان نیازهای اقتصادی و با توجه ویژه به مسائل اجتماعی به موازات مسائل فرهنگی سیاسی امکان پذیر می باشد و این نیاز به هماهنگ شدن اینجنبش با تشکل های موجود در حرکت ملی دارد.البته این هماهنگی نباید استقلال فکری آنان را تحت تاثیر قرار دهد.

چرا در هزار سال حکومت ترکان در ایران فارسی زبان رایج بود

    شاید کمتر آذربایجانی در ایران بوده باشد که با این سوال سخت روبرو نشده و به دنبال پاسخ این معمای عجیب نبوده باشد،که چرا بزرگترین دانشمندان ،متفکران ،عارفان و شاعران ایران بعد از اسلام که بسیاری از آنها از جمله ابن سینا، ابو ریحان بیرونی، مولوی، نظامی گنجوی و ...اساسا ترک زبان بوده اند اما یا به زبان عربی ( در قرون اول بعد از اسلام ) و یا به زبان فارسی نوشته اند و کمتر شوونیست فارسی بوده باشد که از این مساله به ذوق و شوق نیامده و زهر دار ترین طعنه ها را از این طریق بر آذربایجانیان و زبان ترکی وارد نکرده باشد ! در اینجا و به مناسبت روز جهانی زبان  مادری ،نگاهی نو و از زاویه ای جدید به این مساله مطرح می شود تا پرتوی نورانی بر تاریکی این معمای به ظاهر پیچید ه و غیر قابل توضیح باشد و حقایقی را که کمتر مطرح شده ،در برابر چشمان حقیقت بین قرار دهد .


     قبل از ورود به این بحث ، ابتدا باید مقدمه ای برای آشنایی با فضای فکری و اجتماعی دوران کهن آورده شود تا تفاوت های انکار ناپذیر آن دوران با جامعه امروزی که در واقع کلید حل معمای فوق است ،شناخته شود زیرا اگر بخواهیم دوران گذشته را با فضای

فکری امروز بررسی کنیم مطمئنا با تناقضاتی غیر قابل توضیح مواجه خواهیم شد .

    بی تردید خط و نوشتار عامل اصلی حفظ و بقای تمدن بشری و انتقال ان به نسل های بعدی و حافظ این میراث گرانقدر بشری در دوران

 طولانی گذر از توحش به تمدن بوده و ان را از گزند  جنگ ها وبلاهای طبیعی رهانیده و به نسل امروزی رسانیده است در این بین نقش ادیان و مذاهب و همچنین مبلغین مذهبی در حفظ و توسعه خط و نوشتار انکار ناپذیر است. تمامی تمدن های بزگ و کهن کتابهای مقدسی داشته اند که آرزوها ؛ آرمان ها و قواعد اخلاقی اجتماعی تمدن مذکور را بیان می کردند .

     قدیمی ترین کتاب شناخته شده بشری "گیل گمیش " سومری هاست که امروزه ثابت شده زبانشان به مانند زبان ترکی امروزی از خانواده زبان های التصاقی بوده است . آنها هم خط را اختراع کردند و هم تمام اسباب و لوازم یک تمدن بشری را بنا نهادند. بنابراین زبان و خط نوشتاری در دوران کهن بر خلاف دوران امروز نماینده نژاد ها و ملیت ها نبوده بلکه نماینده ادیان و مذاهب بوده است و هر چند زبان شفاهی هر ملیت و قومیتی در زندگی روزمره جاری بوده و نیاز های ارتباطی آنها را بر طرف کرده اما تمام پیروان یک دین و آیین نوشته های خود را به زبان کتاب مقدس خود می نوشتند و اصولآ در هر دوره ای از تاریخ کهن زبان علمی و حکومتی نیز بوده است.

    یکی دیگر از تفاوت های آشکار دوران ما محدود بودن خواندن و نوشتن در دست عده قلیلی از بزگان قم خواندن و نوشتن پدیده ای کاملا نو ظهور بوده و آموزش همگانی و مربوط به دوران اخیر است.

    لذا در دوران کهن تعداد کسانی که که قادر به خواندن و نوشتن بودند بسیار کم بوده و از طرف دیگر بدیهی است که هر نویسنده ای دنبال مخاطب می گردد. بنابراین در هر حوزه تمدنی نیاز به یک زبان مشترک برای تمام افراد از هر ملیت نژاد و زبانی انکار ناپذیر بود و همانگونه که گفته شد در این حوزه های تمدنی نه بر اساس نژاد و زبان که براساس دین و آیین شکل می گرفت و در این میان بدیهی است که بهترین انتخاب برای هر حوزه تمدنی زبان کتاب مقدس بود.

    پس از ظهور تمدن اسلامی که توانست بسیاری از حوزه ها ی تمدنی آن روز منطقه را تحت نفوذ خود قرار دهد و دین و آیین اسلام منبع فکری و اعتقادی مردم منطقه گردید. زبان عربی ( یعنی زبان کتاب مقدس اسلام )تبدیل به زبان علمی فرهنگی و حکومتی کل حوزه تمدنی جدید گردید و در واقع زبان عربی زبان خواندن و نوشتن متفکران و اندیشمندان بزرگ دوران پس از اسلام در کل حوزه ی تمدنی اسلام گردید و به همین دلیل است کع ابن سینا، ابوریحان بیرونی، ذکریای رازی، ابن هثیم و ... نوشته های خود را به زبان علمی آن روز یعنی زبان عربی نوشتند. اما با جدایی حوزه تمدنی ایران از سایر بخش ها ی تمدن اسلامی و خروج از نفوذ حاکمیت سیاسی خلفای عرب از یک سو و گسترش تدریجی خواندن ونوشتن از سوی دیگر، به تدریج نیاز به بومی سازی علم و حکمت آن روز که همگی بر مبنای زبان عربی نوشته شده را در اختبار اندیشمندان آن روز قرار داشت احساس می شد، به ویژه این که تمدن های بزرگی چون سلجوقیان خود را رقیبان منطقه ای خلفای عرب می دیدند،  بنابراین به استقلال فرهنگی زبانی از این رقیب بزرگ منطقه ای کاملآ منطقی بود.

    اما سوال اساسی اینجاست که چرا با توجه به اینکه تقریبآ تمامی سلسله های حاکمی بر این منطقه که بعد ها ایران نامیده شد، اساسآ ترک زبان بودند و حتی ترکیب جمعیتی این منطقه که شامل آسیای مرکزی ،قفقاز، ایران امروز و بخشهایی از افغانستان، پاکستان و عراق بود بیشتر به نفع ترک ها بود تا سایرملیتها،چرا این زبان فازسی بود که به عنوان زبان علمی مشترک این منطقه انتخاب شد و اندیشمندان ، عارفان ، فیلسوفان و حتی شاعران بزگ این حوزه تمدنی اکثرآ به زبان فارسی نوشته اند تا ترکی؟ پاسخ این سوال را باید در نزدیکی و قابلیت تطابق زبان فارسی با زبان علمی پیشین یعنی زبان عربی از یک طرف و تفاوت ها و عدم سازگاری های اساسی زبان ترکی با زبان عربی جستجو کرد.

    در اولین نوشته های  فارسی بعد از اسلام کلمات عربی به وفور یافت می شد و حتی می توان گفت تنها فعل و فاعل های هستند که فارسی هستند و تمام اصطلاحات علمی، فرهنگی، عرفانی، مذهبی به زبان عربی هستند. یکی از مهم ترین موانع تطابق زبان ترکی با زبان عربی قاعده ی هماهنگی آوایی زبان ترکی است که تمام لغت ها و کلمات را وارد به پذیرش این قاعده می کند و هر لغت و اصطلاحی را که از زبان بیگانه وارد    می کند دچار تغییرات آوایی کرده سپس به عنوان یک لغت جدید می پذیرد. اما از طرف دیگر زبان عربی زبانی است که شدیدآ نسبت به تغییر آواها حساس است و کوچکترین تغییری در آوا ها ی کلمات، معانی آن ها را به شدت تغییر می دهد.

     همچنین بسیاری از وزنهای صرف افعال و اصطلاحات عربی در تضاذ آشکار با قاعده ی همامنگی آوایی زبان ترکی است. اینجا شاید عده ای مغرض و نا آشنا با علم زبان شناسی این مساله را به حساب ضعف زبان ترکی بگذارند، در حالی که این خصوصیت زبان ترکی به آن وجهه ای هنری و آهنگین می بخشد  و به تمام لغت های بیگانه که وارد این زبان می شوند ،رنگ و بویی بومی می دهد .

    همچنین از خلوص و یکپارچگی زبان در برابر تهدید زبانهای بیگانه حراست می نماید از طرف دیگر نزدیکی و تطابق با زبان عربی نشان برتری و یا قدرت یک زبان نیست و شاید بتوان از زاویه ای دیگر چنین استنباط کرد که همین نزدیکی و قابلیت تطابق زبان فارسی با عربی بود که آن را کاملا در زبان عربی حل نمود و امروزه فارسی نه به عنوان یک زبان مستقل که به عنوان لهجه ای از زبان عربی شناخته می شود .

    بنا براین آنچه که گفته شد قابلیت تطابق زبان فارسی با زبان عربی ،به سرعت آن را به عنوان جایگزین زبان عربی در ایران مطرح و تثبیت نمود .اما با این حال بزرگانی چون نسیمی و فضونی بودند که اندیشه های خود را به زبان مادری نوشتند .

    در ایران هرچه به عصر حاضر نزدیک می شویم شاهد تمایل بیشتر آذربیجان برای خواندن و نوشتن به زبان مادری خود هستیم و شاهد هستیم که با رسیدن مفهوم آموزش همگانی به ایران ، بزرگانی جون میرزا حسن رشدیه ، سیستم اموزشی مدرنی را بر اساس زبان مادر اذربایجانی ها بنا می نهند. اما جای تآسف است که این دوران با رشد اندیشه های باستان گرایانه و آریا پرستی هم زمان شده و با ظهور سلسله ضد فرهنگی پهلوی روند طبیعی رشد و نمو زبان ها در ایران متوقف شده و سیاست اسمیله سازی ملت های ایرانی و نابودی و ادغام آنه در زبان فرهنگ اصطلاح برتر دنبال می شود و خود باختگی فرهنگی در بین برخی از اذربایجانیان ایجاد میشود.

   ااندیشه های باستان گرایانه و آریا پرستانه اگر در دوران سرگشتگی فلسفی ابتدای قرن 20ام نشانه به اصطلاح روشنفکری بوده باشد امروزه تنها نشانه بازگشت به اندیشه ها منحط و ترد شده است و آنهایی که هنوز برای همان مدار کج می چرخند باید بدانند که به زودی همچون هیتلر، موسیلینی، و صدام به زباله دان تاریخ خواهند پیوست .

زبان مادری؟

زبان بارزترین وسیله فیمابین.وسیله ابراز احساسات وانتقال دانسته هاوتجربه ها به یکدیگر بوده در نتیجهاز ضروری ترین لوازمات جوامع بشری می باشد وبکار گیری زبان انسان تاحدموجودات زنده  دیگرمانند جانوران سقوط خواهد کرد . چگونگی رواج زبانها در بین ملل مختلف جهانرا می توان از چند جهت مورد بررسی ومطالعه  قرارکه به مواردی هر چندکوتاه وبا زبانی ساده اشاره  می گردد .

     1- زبان مادریویا زبان قومی :زبان مادری ویا زبان قومی به زبانی اطلاق می شود که گوش انسان از بدو تولد با لالایی های مادر وسایر نزدیکانش ءهمچنین باتکلم انان با ان اشنا می شود وزمانی که  زبان باز می کند خود به خود کلمات ان زبان را بکار می برد .به مرور زمان ویژگیهای ان زبان ونیز اداب وسنن موجود در جامعه اش را نیز در غالب ان زبان فرا می گیرد چون انسان این زبان را بیش تر وپیش تر از همه از مادرش یاد می گیرد زبان مادری ودر عین حال که بستگان دور و نزدیک واقوامش نیز می باشد  زبان قومی هم می گویند .

     به کار گیری زبان مادری وزبان ابا واجدادی وقومی حق طبیعی وقانونی و مشروع هر فرد بوده وبه حکمعقل ومنطق کسی حق نداردفردی را از بکار گیری زبان مادری . قومی و ابا و اجدادی اش محرومنماید . این به منزله قطع زبان وی در دهانش می باشد .که او را از برقراری ارتباط با سایر همنوعان همزبان خود محروم می گرداند

     2- زبان ملی یا رسمی :  زبان ملی یا زبان رسمی  زبانی است که مردم یک کشورودر محدوده مرزهایمشخص و قراردادی زیر یکپرچم وتحتفرمان یک حکومت به کارمی برند .گاهی ممکن است همه مردم یک کشور از یک قوم و نژاد  بوده وزبان واحدی نیزداشته باشند در این صورت زبان آنها در حالی که زبان مادری و قومی می باشد زبان ملی و رسمی نیز محسوب میگردد و برای مشروعیت و رسمیت یافتن آن به هیچ گونه تکلف و تشریفات نیاز نمی باشد ولی قالبا دیده می شود در یک کشور دارای پرچم واحد حکومت واحد و مرزهای جغرافیایی مشخص، اقوام گوناگونی زندگی میکنند که هر کدام از آنها زبان، ادبیات، فرهنگ، تاریخ و سایر ویژگیهای خود را دارند اما چون در یک کشور زندگی میکنند و خواه و ناخواه در ادارات، بازار، قوای مسلح،مراکز علمی و تحقیقاتی، مراکز خدماتی و درمانی و... به ناچار در کنار هم و نیازمند یکدیگر می باشند و به علت تعدد زبانهایشان هیچ کدام قادر به فراگیری همهء زبانهای هم میهنان خود نمی باشند بنابراین لازم میگردد زبان و یا زبانهائی را که نسبت به سایر زبانها غنی ترند و یا نسبتا متکلمان زیادی دارند ویا از جهتی زبان مشترک قهری آن اقوام بوده مانند زبان دین مشترک آنان به عنوان زبان ملی و زبان رسمی برگزینند. زبانی که همهء احاد  مردم با آن تکلم نمیکنند زمانی میتواند ملی و رسمی گردد که مشروعیت و مقبولیت خود را از عموم مردم کسب نماید همانطور که یک رئیس جمهور و یا نمایندهء پارلمان که عضو یک حزب خاص و دارای دیدگاهی مخصوص به خود بوده ویا در یک شهر و منطقه ای محبوبیت دارد نمیتواند بدون کسب آرای اکثریت مردم حوزهء خود پست و مقام مورد نظرش را به دست آورد زبان یک و یا چند قوم هم بدون رفراندوم و مراجع به آرا عمومی نمیتواند زبان عموم مردم قلمداد گردد.

      برای کسب آرای عموم نیز باید زبانهای رایج در بین مردم آن کشور را از جهات گوناگون از جمله پویائی، کارآئی، قدرت و تکامل گرامر تعدد افعال و لغات، تعداد متکلمین به آن زبان در داخل آن کشور و حدود سیطرهء آن در خارج از مرزهای جغرافیائی و...  مورد مطالعه و بررسی علمی بی طرفانه قرار داد. نقاط ضعف و قوت هر کدام را با صراحت و با زبان ساده و در حد فهم عموم از طریق رسانه های جمعی به سمع و نظر همگان رساند. سپس با برگزاری رفراندومی بی طرفانه زبانی و یا چندزبان را به عنوان زبان رسمی و ملی انتخاب کرد. در این صورت است که زبان ویا زبان های ملی ویا رسمی ازمشروعیت قانونی ومقبولیت عمومی برخوردار بوده واقوام دارای زبان های دیگر با حفظ زبان و فرهنگ خود با رغبت کامل ویا حداقل بدون احساس حقارت واجبار آن زبان را درارتباطات عمومی به کارمیبرند.

      ناگفته نماند این مشروعیت ومقبولیت هوم نمی تواند الی الابد ولایتغیر باقی بماند زیرا گاهی با گذشت زمان وتغییر نسل ها ، تغییر وتبدیل اقوام مختلف کشور ، پیشامد های سیاسی اجتماعی جهانی ومسائلی از این قبیل لازم میگردد در مسئله ی زبان رسمی وملی تجدید نظر گردد وزبانی جای خود را به زبان دیگر بدهد .برکسی پوشیده نیست که تغییر زبان مانند تغییر قوانین مدنی یک شبه انجام نمی پذیرد ولی در شرایط ضروری مقدور وامکان پذیر میباشد .

      3- زبان تحمیلی : زبان تحمیلی به زبانی گفته میشود که علیرغم خواست ومیل باطنی مردم وبدون در نظر گرفتن مصالح عمومی ، فرهنگی ، علمی ، دینی وغیره وتنها به منظور به کرسی نشاندن خواست فرد ویا گروهی خاص وبه طورنابخردانه وناجوانمردانه به قصد احا ویا تضعیف زبان های رقیب ومحتویات آنها به مردم کشوری تحمیل میگردد که در این صورت نه تنها خیانت بزرگی به زبان مورد تاخت وتاز ومتکلمین آن روا داشته میشود بلکه جنایت بزرگی نیز در زمینه فرهنگ جهان صورت میگیرد زیرا با تضعیف ویا نابودی یک زبان تمام مظاهر آن نظیر ادبیات ، موسیقی ، آداب وسنن وهزاران اثر هنری واصطلاح علمی وغیره که در غنای فرهنگ جهان نقشی داشته اند وخواهند داشت از بین رفته یا تضعیف میگردند.

    تحمیل کنندگان زبان تحمیلی برای توجیه عمل ناشایست خود در مقابل افکار عمومی وحتی اعتراضات بین- المللی توجیهاتی نیز دارنداز جمله توجیهات آنها این است که : «مابرای حفظ مصالح  ملی، وحدت ملی، جلوگیری از تجزیه وغیره به چنین کارهایی دست میزنیم !» در صورتی که اگر بر فرض محال زمانی هم چنین طرز فکر ونظریه ای کاربرد داشته اکنون عکس آن ثابت شده است. مردم فهیم،آگاه به زمان، تحصیل کرده، دارای تعداد کثیری دانشمند وروشنفکر درعصر ارتباطلت را نمیتوان با این گونه خیال پردازی ها وحرفهای تاریخ مصرف گذشته فریب داد .همه مردم میدانندکه هم زیستی مسالمت آمیز ووحدت ملی تنها در گرو همکاری،دوستی،شفقت واحترام متقابل ممکن میباشد . زبان تحمیلی دو نوع است ؛یکی زبان بدون تحریم، تحقیر، تقبیح وفشار بر روی زبان های دیگردر قلمرو آنها بال وپر گشاده وبه زبان وحافطه مردم آن مناطق وارد می شود.به اصطلاح دیگر بدون اینکه متکلمین زبان های دیگر به زور از زبان خود محروم شوند ، زبان دیگری را یاد می گیرند ودر مکاتبات دولتی ورسمی،همچنین در مراکز آموزشی آن را به کار می برند.اما نوع دوم زبان تحمیلی، زبانی است که عده ای از صاحبان وطرفداران آن به منظور تحمیل آن،بقیه زبان های موجود را مورد تاخت وتاز قرار داده ودر این راستا از چیزی دریغ نمی کنند.

      با اینکه در اسلام وکتب مقدس مسلمین یعنی قرآن،تبعیض نژادی وقومی را ملغی کرده ، سید قریشی وسیاه حبشی را یکسان شمرده ودر سایه تقوا وپرهیزکاری هیچ فردی را به دیگری ترجیح نمیدهند وزبان های مختلف از آیات ونشانه های خدواند می شمارد ورد وانکار هر کدام را به منزله رد وانکار یکی از آیات خداوند میداند باز هم عده ای با شعار مسلمانی واعتقاد به قرآن! پیدا میشوند که برای قبولاندن زبان خود،تحقیر،تمسخر و رد زبان های دیگر را پیش میگیرند وبا این روش اقوام مختلف از زبان وفرهنگ خود متنفر وآنها را حتی با تاریخ آبا واجدادی خود بیگانه میکنند .در این راستا اگر کسی هم زبان به اعتراض بگشاید وبگوید:«بگذارید در کنار زبان شما،زبان خودمان را هم به کار ببریم وازآداب وسنن خود بیگانه نمانیم» اورا تجزیه طلب، وابسته سیاسی به غیر ،پان .... وغیره معرفی میکنند!در این صورت است که سؤالاتی از این قبیل مطرح می شود:

1-      آیا تنها برای گسترش یک زبان نیاز به عدول وزیر پا گذاشتن اعتقادات واحکام دینی ووجدان درونی میباشد؟

2-      آیا برای گسترش یک زبان دریک محدوده ای نه چندان وسیع وبرای مدت زمانی که بدون شک همیشگی نیست بهای گرانی را نمی پردازند؟

3-     

اوره ک توتولور

بیلمیره م پاییز گلنده اوره گیم ندن توتولار،یارپاقلارین سارسیلماغینان اوره گیمده آلو باشلانار، ائله بیر اوره گیم قان یئرینه قورآخدیریر، گؤزلریمده ن یاش داملاییر شاید گیله گیله یاشلار بو اودو سوندوره آمما آلوتونقارییر. گؤز یاشلار سئل اولور آنجاق اود یئنی دن تونقارییر.

پاییز گلنده اوشاقلاری گؤروره م تب تمیز پارتارلارینان، چانتایی اینجه بارماقلاریندان آسیلی یوللانیرلار اوخولا ساری، جئیران دئییر ترلانا تئزاول معلیم گیردی کیلاسا معلیم آچیر کیتابی باشلاییر: سو گؤرسدیردئییر آب،بابانین الینده چؤره گه نان دئییر، دوزقابییا نمکدان دئییر،.. یازیق اوشاقلار قالیر لار آرادا آنا سؤزونو اینانسیلار یادامعلیمین دئدیگین، چونکی آنا تاپشیریب معلیمین سؤزونه باخون هر نه دئسه دئیون چشم. یازیق بالالار پاییزاونلارا پاییز اولور، آچیلمامیش چیچکلر تئزلیگینن سولورلار. باغبان اونلارا جلاد اولور.

آنا دیلی کیتابلاری یاندیران اونلارا اولوب حوکوم سوره ن بوردادیکی بابا چؤره ک یئرینه گره ک بیر اودلی دیل وئره، آنا سو یئرینه گرهک فیکرآچیق سؤز وئره، سؤز تاپشیرا: اگر اوخوسور فارس دیلینی قورویاسیز گره ک اؤز دیلیزی. قیلینجیمز قینیندا اولسادا قویمییاسیز پاسلانا، دیلیز گؤزوزایتی اولا دوشمانلارین گؤزلرین اویماق اوچون، آذربایجانی قوراماق اوچون.

 

اگر کسی که زبان تحمیل شده ای را رد نمیکند ولی در کنار آن زبان وفرهنگ خود را هم می خواهد،پان...و وابسته به غیر شمرده شده و گناهش نابخشودنی حساب شود،کسی که زبان و فرهنگ خود را به زور به دیگران تحمیل کرده و هویت،زبان آنان را به خودشان تحمیل میکند،چه نامیده می شود؟کدام فرهنگستان است که وظیفه پیدا کردن نام واصطلاحی به این گونه اشجاص و صاحبان اینگونه اندیشه ها را به عهده بگیرد؟

به صاحبان اینگونه اندیشه ها باید تذکر داد که:تز ایجاد ویا تحکیم وحدت ملی توسط وحدت زبان شما باطل شده است و در هیچ جا کاربرد ندارد.اگر زمانی با سوزاندن کتابهایی که با زبانهایی غیر زبان شما چاپ شده بود و تحریم خواندن آنها و مورد ضرب وشتم قرار دادن متکلمین آن زبانها در مدارس وایجاد جو رعب و وحشت می خواستید نقشه خود را عملی کنید،باید بدانید و اگر حالا هم قبول نکنید روزی به این نتیجه خواهید رسید که احترام متقابل،محبت،سعه ی صدر،حق مداری و پرهیز از ایجاد جامعه ای دارای شهروندان درجه یک و درجه دو به یک کلام،گردن نهادن به احکام حیات بخش دینی،عاقلانه ترین وسیله برای هم زیستی مسالمت آمیز و حفظ وحدت ملی می باشد.

بحران هویت

   یکی از معضلات اجتماعی جامعه روشنفکری و جوان آذربایجانی امروز بحران هویت است بجز جوانان و پیشقراولان حرکت ملی آذربایجان هنوز هم جوان عادی و دانشگاهی آذربایجان از ترک نامیدن خود ابا دارند! چرا که در طول حکومت پهلوی که آثار شوم آن هنوز هم بر جامعه سنگینی می کند؛ ناجوانمردانه ترین ضربه ها بر شخصیت ترکان ایران وارد آمد. در طول حاکمیت 53 ساله رضاخان و فرزند وی ترکان ایران از توهین ها و بی احترامی های آشکار و مستقیم تا تحقیرهای مدون و کلاسیک در رادیو و تلویزیون و کتاب های درسی مدارس و دانشگاهها در امان نبودند. امروزه هم گویی کلمه ترک کابوس وحشتناکی است که بر سینه جوان آذربایجانی و جوانان ترک دیگر مناطق سنگینی می کند. در دوران پهلوی صحنه جامعه را آنچنان بر ترکان و حتی کلمه ترک تنگ کردند که آن عده از جوانان آذربایجانی که زندگی را نه در مبارزه برای رهایی از ظلم و ستم مضاعف پهلوی بر علیه ترکان، که در بدست آوردن نان وآبی بی دردسر می دیدند تنها راه رهایی از کابوس دردناک"ترک "رادر جایگزین شدن این کلمه با واژه های دیگر جستجو می کردند.    

 در حقیقت تمام صحنه ها برای اجرای نمایش تغییر هویت برای افرادی که تاب تحمل تحقیرها وتوهین ها را نداشتند وتوان مقابله با آن را در خود نمی دیدند ومستحیل شدن در زبان و فرهنگ حاکم و غالب را اسانترین راه فرار از اهانتها می دانستند؛حاضر ومهیا بود "آذری" آنهم از نوع غیر ترکی واژه ای بود که کاشف آن بیشتر از سقوط امپراطوری هزار ساله ترکان ایران رضاخان وپان آریاریست ها را خوشحال کرد تا فراریان از هویت ترکی را نشان ودرجه ای بس زیبا وافتخار امیز از نوع" پارسی" ارزانی دارند.اری چنین شد که جوان تبریزی؛زنجانی؛ ارومی ؛اردبیلی آستارایی ؛همدانی و...دونوع هویت تحقیر شده غیر ترکی و افتخارامیز از نوع پارسی روبرو شد اما نمی دانست چگونه دومی را جایگزین اولی کند؟

      ترکی درحکومت پهلوی به بدبخت ترین و تحقیرشده ترین عنصر جامعه تبدیل شده بود .ترک ستیزی از زمانی که امپراتوری هزارساله ترکان با سقوط دولت قاجار پایان یافت وحاکمیت نژادپرستانه رضاخان بر کشور کثیرالمله ایران تحمیل گردید آغاز شد.از روشنفکران نژاد پرست این دوران محمود افشار بود که با نزدیکی به دربار رضاخان ثروت ومکنت هنگفتی بهم زد واز تئوریسین های شوونیستی دربار به شمار می رفت.وی از جمله کسانی بود که هیچگونه حق وحقوق فرهنگی به ترکان که نصف جمعیت کشور را تشکیل می دادند قائل نبود وحتی با تدریس یک دقیقه ای ترکی در دانشگاههای آذربایجان هم مخالف بود.

      در این میان افرادی از میان آذربایجان که تحت تاثیر تبلیغات آپارتایدی رضاخان قرار داشتند بر علیه هویت موجودیت خود عصیان کردند!علت این عصیان احساس حقارت وبیهودگی براثر عدم آگاهی از پیشینه زبان ؛ادبیات فرهنگ تاریخ موسیقی ودر یک کلام موجودیت خود ویا به قول دکتر شریعتی الینه شدن بود.وقتی انسان الینه گردید واز خود بیگانه شد احساس پوچی وبی هویتی می کند وبرای رهایی شدن از این حقارت به دنبال هویت جدید می گردد.حال این هویت را هرکس وبا هر نیت و مقصد به او بدهد با آغوش باز می پذیرد.در چنین شرایطی اطلاعات آسان ؛بی زحمت وبدون هزینه از سنین کودکی تا بزرگسالی از خانه و مدرسه  تا کوچه و خیابان و در هر زمان ومکان از افتخارات ساختگی زبان وفرهنگ وتاریخ قدرت حاکم در اختیار اوست.یعنی پر شدن از فرهنگ تحمیلی.

     اینان به مانند سربازی میماند که بجای مقابله و مبارزه ؛راه اسارت را برمی گزینند.

     سیاست الیناسیون ویا هویت زدایی ایرانیان غیر فارس نیز از زمان رضاشاه آغاز گردید.در این دوران گویی در ایران هیچ قومی جز هویت فارس زبانان حق حیات نداشتند ودیگران اگر تمدنی برایشان هست از اعقاب فارس زبانان هستند؛در غیراین صورت محکوم به بی تمدنی و بی فرهنگی هستند!

     بدینسان تاریخ جدیدی برای ایران نوشته شد وافتخارات کوروش وداریوش وقوم پارس که سرامد همه ملت های جهان باشد سرلوحه تبلیغات رضاخانی قرار گرفت ودر این میان اگر کسی می خواست برای خود هویتی که بتواند به آن ببالد دست وپا کند چاره ای جز چسباندن خود به پارس وپارسیان نداشت.

     تخریب شخصیت ؛هویت ؛وموجودیت ترکان در راس برنامه های تخریب فرهنگی رضاخان قرار داشت .نامهای ترکی وبومی روستاها ورودها با نام ساختگی فارسی عوض گردید.مثلا سویوق بولاق به مهاباد؛ارومیه به رضائیه؛وسایینقالا به شاهین دژ ؛آجیچای به تلخه رود؛قره داغ به ارسبان؛قره چمن به سیاه چمن و...تبدیل شد.

     زبان ترکی هم تاریخ هفت هزار ساله دارند واز نظر مورفولوژی ادامه زبان سومری وایلامی است وهیچگونه قرابتی با زبان فارسی دری ندارد.

ناسیونالیستهای افراطی که با تئوریهای نژادپرستانه خود را مشغول می کنند آب در

هاون کوبیدن می کوبند!امروزه جوانان سرافراز آذربایجان ودیگر ترکان ایران به آریاپرستان واپس نمی گذترند.آنها خود را ایرانیتر ازهر ایرانی می دانند وبه زبان وفرهنگ ترکیشان عشق می ورزند آنها به کلیه زبانها ی متداول در ایران احترام قائلند وحقی مساوی وبرابر برای همه آنها قائلند نه بیشتر ونه کمتر.

      زبان نشانی از نشانه های خداوندی و سندملی سخنگویان آن ملت است وبر هر فرد مسلمان وانسان آزاده واجب است بر این نشان خداوندی وسند انسانها حرمت واحترام قائل شود.

     به هرحال تنها راه حل واقعی؛شناخت حقوق فرهنگی اقتصادی مساوی با هموطنان فارس زبان ؛برای 30میلیون ازجمعیت ترک زبان کشورمان وتدریس زبان ترکی به عنوان دومین زبان رسمی در کشور در مدارس ومراکز آموزشی وقبول این واقعیت که ایرانی بودن مساوی فارس بودن نیست وتمام ملت ها وقومیت ها یی که در این کشور زندگی می کنند ایرانی هستند وهیچ ملت وقومی ارجحیت وبرتری بر ملت ها واقوام دیگر ایرانی ندارد.

تز غیر تاریخی تحمیل زبان توسط مغولان 

ایران کشوری است که در آن مردم به علل مختلف تاریخی و فرهنگی به زبانهای گوناگون فارسی و کردی و بلوچس و لری (آریائی)، ترکی و ترکمنی و قشقائی و افشاری (آلتائی)، عربی و عبری و آسوری (سامی) تکلم میکنند. علیرغم این واقعیات، شوونیست ها میکوشند تا ثابت کنند که زبانهای رایج در آذربایجان و کردستان و غیره، زبانهای اصلی مردم آن دیار نیست، بلکه "لهجه های محلی" بوده و یا توسط بیگانگان تحمیل شده اند. آنها ادعا میکنند که ترکی آذری، زبان مردم آذربایجان و دیگر ترک زبانان ایران نیست. زیرا زبان مردم این دیار تا آمدن مغولها به ایران، تاتی و یا لهجه ای از فارسی بوده و زبان ادبیات فارسی بودند، به مردم آذربایجان ترکی یاد داده و آنها را وادار نمودند که به ترکی صحبت کنند و این جریان باعث شد، که مردم آذربایجان زبان مادری خود را فراموش کرده و از ترس مغولان، ترک زبان بشنوند.

     باید از این شوونیست ها پرسید، که چرا مغولان این برنامه را در ایالات دیگر ایران (مثل خراسان) به مورد اجرا نگذاشتند؟ وانگهی، مغولان_ با شناختی که ما امروز از مرحلهء تکاملی و سطح تمدن آنها در آن زمان داریم_ چگونه در 700 سال و اندی قبل موفق شدند مردم آذربایجان را وادار سازند که به زبان ترکی تکلم کنند؟ اما در قرن بیستم، سلطنت پهلوی ها با پنجاه و هفت سال حکومت و داشتن آن همه امکانات و به زور اختناق و حبس و تبعید نتوانست شهرها و قصبات ترک یا کرد زبان را وادارد که زبان خود را فراموش کرده و به فارسی تکلم کنند؟ معلوم نیست که مغولان با آن تکنولوژی و وسایل ارتباطی عقب افتاده و شیوه های ابتدایی چگونه قادر بودند میلیونها مردم را در خطه های آذربایجان، زنجان، همدان، قزوین، کرکوک و ارض روم، تعلیم زبان ترکی داده و حتی وادار نمایند که زبان مادری (یعنی تاتی و هرزنی و یا فارسی) را فراموش کنند. عجیب تر آن که مغولان براساس منطق شوونیست ها، با آن وسایل عقب افتادهء تربیت است، موفقیت پیدا کردند. چه، ترکی رایج در دهات و در بین کوچ نشینان، خالص تر از زبان ترکی رایج در شهرهاست. کسانی که به دهات آذربایجان و همدان سفر کرده و در آن مناطق با مردم نشست و برخاست داشته اند، به این امر اذعان میکنند. 

   به علاوه، پان ایرانیست ها هیچ وقت به این سوال نتوانسته اند چاسخ بدهند که مغولان چرا این کار را در مورد زبان مغولی_که زبان خودشان بود_انجام نداد و بر عکس، خودشان نیز به تدریج در میان ترکان تحلیل رفته و مثل تاتها و هرزن ها، ترک زبان شدند. برخلاف ادعای پان ایرانیست ها، تاریخ نشان میدهد که مغولان و تیموریان در دوران حکومت خود در ایران، نه تنها زبان ترکی را بر مردم آذربایجان و دیگر نقاط ایران تدریس و تحمیل نکردند، بلکه در ترویج و اشاعهء زبان و ادب فارسی نقش مهمی نیز ایفا نمودند.

      در طول دویست سالی که ایران بخشی از امپراتوری اسلامی خلفای اموی و عباسی بود، و حتی قرنها بعد از ظهور دولتهای مستقل ایرانی، اکثر نویسندگان و علما و مورخین ایرانی آثار خود را به زبان عربی_که زبان بین المللی آن زمانها در شرق محسوب میشد_مینوشتند. کتابهای کلاسیک"قانون" در حقوق و "شفا" در طب به وسیله ابن سینا، "تاریخ طبری" و "دایره المعارف الحاوی" اثر محمد زکریای رازی، آثار "الباقیه عن القرن الجالیه" نوشتهءابوریحان بیرونی، و "کیمیای سعادت" اثر محمد غزالی و ده ها اثر بزرگ تاریخی و علمی و فرهنگی دیگر میتوانند گواه این ادعا باشند. در صورتی که نوشتار به زبان فارسی در عصر مغولان و بویژه تیموریان به شدت پیشرفت کرد و کتابهای جاویدانی مانند "تاریخ بیهقی" اثر ابوالفضل بیهقی، "جامع التواریخ" نوشتهء خواجه رشیدالدین فضل الله طوسی و آثار امیر علیشیر نوایی میتوانند روشن گر این نکته باشند که تیموریان، مروجین زبان فارسی بودند و نه زبان ترکی.

تراکتور سازی

تراکتور سازی

سمبلی  از هویت آذربایجانی

     فوتبال دردوران نوین جهان برای بیشتر مردم جهان معنایی بیش از یک رویداد صرف ورزشی یافته است.

     جایگاه ممتاز و بی رقیب فوتبال در میان رشته های ورزشی گوناگون ، امروز چنان مشهود است که جای هیچ شک و شبهه ای را برای متفکران علوم انسانی نمی گذارد تا از زاویه دیگری به آن نگاه کنند.

    پدیده فوتبال این روزها کلیه عرصه های زندگی انسان را تحت الشعاع  خویش قرار داده است  و رد پای آن در تجارت و اقتصاد ،فرهنگ و اجتماع و بالاخره در سیاست به چشم می آید.

    شاید درک زندگی انسان امروزی بدون تصور فوتبال غیرممکن باشد. فوتبال برای بسیاری از دست اندرکاران این رشته در حکم صنعت و تجارتی پرسود نگریسته می شود.مبالغ مالی هنگفت که از طرف باشگاه های بزرگ به منظور ترانسفر ستارگان فوتبال هزینه می شود بدون توجیه اقتصادی این مبالغ هنگفت قابل بررسی نیست.

      حضور باشگاه های بزرگ دنیا در دنیای بورس، فروش لوازم تولیدی باشگاه ها در اقصی نقاط دنیا، سود عایده از قبال تبلیغات و حق پخش های تلویزیونی بنیان مالی این کارخانه های عظیم پولسازی را تنظیم می کند.

     فوتبال به عنوان پدیده ای همگانی و محبوب درفرهنگ وجامعه مدرن بیش از یک عنصر سرگرمی ساز تلقی می شود. نوع ادبیات و رفتار تماشا گران فوتبال در کشورهای مختلف نمادهایی از فرهنگ و تمدن آنها را به نمایش می گذارد. موج فوتبال نه با رسانه و نه  با جنگ که  به واسطه طرفدارانش  مرزها را برای فرهنگ کشورهای صاحب فوتبال می گشاید.

و اما فوتبال و سیاست.... 

    شاید درنگاه اول درک رابطه فوتبال وسیاست کمی  مشکل به نظر برسد اما امروز دیگرمرزهای فوتبال در داخل مستطیل سبز نمی گنجد. بسیاری ازباشگاه های فوتبال درجهان از دل تضادهای هویتی، طبقاتی ، منطقه ای،مذهبی وحتی زبانی برآورده اند و بنابراین تقابل آنها  تبدیل به نبردی سیاسی درزمین فوتبال شده است.

     فوتبال در این معنا امری سیاسی تلقی می شود که درغیاب بازی های دیپلماتیک و جنگ های بی حاصل همه چیز را موکول  به تلاش٢٢ بازیکن وگردش  توپ در زمین می کند.

     تضاد طبقاتی طرفداران دو تیم بوکاجونیورز و ریورپلاته دربوینس آیرس که هر کدام نمایندگی قشرهای خاصی از اجتماع را بر عهده دارند همواره در بازی های این دو تیم به چشم می آید.

    بازی های  سلتیک و رنجرز در شهر گلاسکو برای هواداران دو تیم خاطره جنگ های داخلی  پروتستان ها و کاتولیک ها را زنده می کند.سلتیک تیمی است که نماینده جامعه کاتولیک دربریتانیا شناخته می شود وبه همین خاطردر ایرلند شمالی که همواره  با جریان های مذهبی  کاتولیک و گرایشات استقلال طلبانه شناخته می شود طرفداران بسیاری داشته است.

     بازی سلتیک  کاتولیک و رنجرز پروتستان در بریتانیا این تضاد مذهبی و سیاسی دیرین را به نوعی در زمین بازی تجدید خاطره می کند. اما شاید معنای درهم آمیختگی سیاست و فوتبال را باید در اسپانیا و کاتالان جست. رقابت بارسلون  و رئال مادرید که تداعی کننده تضاد هویت کاتالان و ماتادورهاست. ایالت کاتالان در اسپانیا که زبان و فرهنگی متفاوت از مادریدیها وزبان اسپانیایی دارد درطول تاریخ گرایشات هویت طلبانه ومنطقه ای داشته است.

     بارسلون نمادی است  ازاین گرایشات هویت طلبانه ومنطقه گرا که دردربی ال کلاسیکوبه خوبی جدال مرکز وپیرامون را به تصویر میکشد.این که بارسلون وایالت کاتالان دردوره  فرانکو پایتخت اسپانیای آزاد و جمهوری به شمار می رفت و با حمله ارتش فرانکو تسخیر شد بر دشمنیهای هوادران دو تیم افزوده است.  بازی بارسلون و رئال مادرید بازی  است که جدال دو گفتمان مرکز وپیرامون،هویت طلبی و ملی گرایی ،فدرالیسم و سانترالیسم ،پادشاهی و جمهوری را درقالب ادبیات فوتبالی تکرار می کند.این روزها حضور تیم تراکتورسازی در لیگ برتر و حضور چشم گیر تماشاگران فوتبال در تبریز که عادت  به دو قطبی قرمز و آبی  پایتخت دارد همه دست اندرکاران و کارشناسان  فوتبالی را به تعجب واداشته است .

      برای لیگ برتری که همیشه با دو قطب پرطرفدار قرمز و آبی شناخته  می شود درک ریشه هواداری فوتبال در آذربایجان قابل لمس نخواهد بود. در این چند هفته ای  که  ازلیگ برتر گذشته است میانگین تعداد تماشاگران تراکتورسازی  حتی از دو تیم پیروزی و استقلال  هم بالاتر بوده است تا به زعم خیلی از کارشناسان رکورد محبوبیت فوتبالی شکسته شود.

    نگاهی به خیل هواداران تراکتورسازی در آذربایجان به خوبی ثابت می کند  که ما با  یک نمونه بومی فوتبال سیاسی مواجه هستیم. در آذربایجان قریب به اتفاق مردم هوادار این تیم هستند وبا دید و نگرش هویتی به تیم خود بینشی سیاسی را در فوتبال نمایش می دهند.

    برای مردم آذربایجان این تیم نماینده چیزی فراتر از  یک امر فوتبالی است و  به عبارت بهتر تراکتورسازی نماد و  سمبلی برای وحدت هویت طلبان ترک تبدیل شده است تا بدینوسیله بتوانند به طور واضح تر و آشکارا مطالبات خود را به گوش مسئولین کشوری برسانند، مطالبات به حقی که سالهاست که در نتیجه سیاست های غلط دولتمردان کشور ما به آن بی توجهی شده وگاه نیز با آن به مقابله پرداخته اند. برای هواداران پرشمار تراکتورسازی در آذربایجان این تیم هویت آذربایجان را با خود به یدک می کشد و لاجرم سزاوار حمایت و تشویق است.گویا برای فوتبال در ایران عصر جدیدی آغازشده است.

       تراکتور واستادیوم های مملو از تماشاگر که با تشویقهای مداوم و ترکی خودخاطرات بازیهای بزرگ را زنده می کنند.در اینجا فوتبال باهویت ما آمیخته است و بعید  است این سکوها به این زودی ها خالی شود...

                             یاشاسین آذربایجان...

یئل یاتار طوفان یاتار

                      یاتماز تیراختور بایراقی